دلم می خواهد امروز سلامی بدهم که با همه سلام ها فرق کند.اصلا با همه سلام های دنیا فرق کند.با همه سلام های دروغکی واجباری،با همه سلام هایی که با یک لبخند الکی همراه است!
نمی دانید چقدراز دست این سلام واحوال پرسی های تکراری خسته ام.
اخه مگراحوال همه مردم مثل هم است که همه احوال پرسی ها مثل هم باشند! عادت کرده ایم همیشه چند تا جمله کهنه را از حفظ باشیم ودر جواب چند تا جمله نخ نما شده تحویل همدیگه بدیم.
راستی چرا در جواب حالت چطوره؟ همیشه می گوییم خوبیم بد نیستیم !مثلا نمی گوییم نه بابا فلان کار کلافه ام کرده و یا ...
شاید هم به خاطر اینه که می دانیم این ادم ها زیاد هم دلشان نمی خواهدکه حال ما را بدانند!
اما راستی هیچ وقت فکر کرده اید که بعضی وقتها یک لبخند ، یک لبخند کوچک ودوستانه می تواندجبران همه این حرف ها را بکند؟
بعضی وقتها بعضی نگاهها انقدر صمیمی اند که ادمی خودش را توی ان می بیند وحس می کند اه ...ان نگاهها سلام می کنند وادم دلش می خواهد همه درد دلها یش را برای ان نگاه های صمیمی بگوید.
گاهی اوقات دلم می خواهد ((سلام)) یک قاصدک بود یک قاصدک سفید،سفید ان وقت می فرستادمش به خانه شما تا تمام سلام هایی را که روی دستم مانده به شما بدهد.
راستی اگر یک روز،یک قاصدک امد توی اتاقتان ، فوتش نکنید که برود .بدانید که لای پرهای سفیدش ،کلی سلام نشسته است وبدانید که ان را من برای شما فرستاده ام
پس بدانید که یک سلام اشناست