عبدالکریم احسانی

personal websit abdolkarim ehsani

عبدالکریم احسانی

personal websit abdolkarim ehsani

غم انگیز ترین جک

 هی !!! تاحالا غم انگیز ترین جکی که شنیدی چی بوده ؟! 

یه بار یه نفر داشت توی یک جمع که من هم بودم جک تعریف می کرد : !!! 

یه هویی گفت : 

یه روز از یک خارپشت می پرسن بزرگترین آرزوت چیه ؟! 

اشک تو ی چشماش حلقه میزنه ومیگه ! 

این که یک نفر بغلم کنه !!! 

وقتی اون شخص این جک رو گفت همه خندیدن !!! ولی من که طبق معمول حتی توی شاد ترین وشلوغ ترین جمع ها غم میاد سراغم واز بس که منو دوست داره پیدام می کنه چشام پر اشک شد ! پر اشک شد به حال خارپشتی که هیچ وقت کسی نوازشش نکرد ونبوسیدش!

 من از همه کبوترهای سفید وقشنگ دنیا بدم میاد! عاشق گوش کردن آواز کلاغم نه قناری !! 

 ودوست دارم تمام خارپشت های دنیا را در آغوش بفشارم وببوسم ! 

 

 این مطلب کپی شده است .

کوک کن ساعتِ خویش !

کوک کن ساعتِ خویش !

اعتباری به خروسِ سحری، نیست دگر

دیر خوابیده و برخاسـتنـش دشـوار است

 

کوک کن ساعتِ خویش !

که مـؤذّن، شبِ پیـش

دسته گل داده به آب

و در آغوش سحر رفته به خواب

 

کوک کن ساعتِ خویش !

شاطری نیست در این شهرِ بزرگ

که سحر برخیزد

شاطران با مددِ آهن و جوشِ شیرین

دیر برمی خیزند

 

کوک کن ساعتِ خویش !

که سحرگاه کسی

بقچه در زیر بغل،

راهیِ حمّامی نیست

که تو از لِخ لِخِ دمپایی و تک سرفه ی او برخیزی

 

کوک کن ساعتِ خویش !

رفتگر مُرده و این کوچه دگر

خالی از خِش خِشِ جارویِ شبِ رفتگر است

 

کوک کن ساعتِ خویش !

ماکیان ها همه مستِ خوابند

شهر هم . . .

خوابِ اینترنتیِ عصرِ اتم می بیند

 

کوک کن ساعتِ خویش !

که در این شهر، دگر مستی نیست

که تو وقتِ سحر، آنگاه که از میکده برمی گردد

از صدای سخن و زمزمه ی زیرِ لبش برخیزی

 

کوک کن ساعتِ خویش !

اعتباری به خروسِ سحری نیست دگر

و در این شهر سحرخیزی نیست

و سـحر نـزدیک است .....