عبدالکریم احسانی

personal websit abdolkarim ehsani

عبدالکریم احسانی

personal websit abdolkarim ehsani

... ای آزادی!

از وقتی ممنوع شدی

زمان، سخت و سنگین

زمین، تنگ و تاریک

و من، افسرده و غمگینم

... ای آزادی!

هر کجا هستی باش،

دیگر عادت کرده‌ام

با خیالت

این شب تاریک را روشن کنم

... ای آزادی!

  

کوک کن ساعتِ خویش !

کوک کن ساعتِ خویش !

اعتباری به خروسِ سحری، نیست دگر

دیر خوابیده و برخاسـتنـش دشـوار است

 

کوک کن ساعتِ خویش !

که مـؤذّن، شبِ پیـش

دسته گل داده به آب

و در آغوش سحر رفته به خواب

 

کوک کن ساعتِ خویش !

شاطری نیست در این شهرِ بزرگ

که سحر برخیزد

شاطران با مددِ آهن و جوشِ شیرین

دیر برمی خیزند

 

کوک کن ساعتِ خویش !

که سحرگاه کسی

بقچه در زیر بغل،

راهیِ حمّامی نیست

که تو از لِخ لِخِ دمپایی و تک سرفه ی او برخیزی

 

کوک کن ساعتِ خویش !

رفتگر مُرده و این کوچه دگر

خالی از خِش خِشِ جارویِ شبِ رفتگر است

 

کوک کن ساعتِ خویش !

ماکیان ها همه مستِ خوابند

شهر هم . . .

خوابِ اینترنتیِ عصرِ اتم می بیند

 

کوک کن ساعتِ خویش !

که در این شهر، دگر مستی نیست

که تو وقتِ سحر، آنگاه که از میکده برمی گردد

از صدای سخن و زمزمه ی زیرِ لبش برخیزی

 

کوک کن ساعتِ خویش !

اعتباری به خروسِ سحری نیست دگر

و در این شهر سحرخیزی نیست

و سـحر نـزدیک است .....

زن انگاس ...

سوی شهر آمد آن زن انگاس 

سیرکردن گرفت از چپ و راست 

دید آینه ی فتاده به خاک 

گفت (( حقا که گوهری یکتاست ))

به تماشا چو بر گرفت و بدید

عکس خود را، فکند و پوزش خواست 

که : (( ببخشید خواهرم ! به خدا من ندانستم این گهر زشماست))

ما همان روستا زنیم درست

ساده بین، ساده فهم، بی کم و کاست

که در آیینه ی جهان بر ما

از همه ناشناس تر، خود ماست 

 

(نیما) 

لطفش بهانه می جو ید

    

خالق من « بهشتی » دارد . 

 

نزدیک ، 

زیبا ، 

وبزرگ ، 

 

و « دوزخکی » دارد . 

به گمانم کوچک وبعید ، 

 

ودر پی دلیلی ست که ببخشد ما را ...